Monday, January 31, 2022

بعد سالها

گاهی اوقات چیزهایی هستند که نباید باشند.

نه مثل غصه‌ها که آرزو داری نباشند، یا مثل تصمیم های سخت که آرزو داشتی یکی دیگر می گرفتشان.
نه که فکرش را بکنی، چشم هایت را ببندی، نفس عمیق بکشی و چشم هایت را بازکنی، ببینی هنوز هست
نه، نه
این از آن مواقعی نیست که انتظارش داری و امیدواری یکدفعه خود به خودی برود پی کارش.

این از آن مواقعی است، که چیزی نباید باشد، اما هست، مثل یک خاطره‌ی  قدیمی که سالهاست به عمد فراموش شده و بعد چیزی از جنس یک عمس، یک ایمیل و شاید فقط یک لینک (مثل امشب من) از اعماق حافظه‌ات، دستش را می‌گیرد، می کشدش بیرون. روبرویت می نشیند و می گوید «چایی حاضر و آماده است؟»

و تو با دهان باز مانده ای که تو نبودی، تو نباید باشی.

سر می گرداند، دور خانه‌ات، پی فکرهایت را می گیرد و می گوید «چقدر عوض شده ای!»

و تو آرام آرام بلند می شوی، می روی پی دم کردن چایی که گرچه مهمان ناخوانده است، اما حبیب خداست و گوشه‌ی لب، لبخندی است که می گوید «تو را کجای دلم بگذارم»

No comments: