Monday, October 27, 2008

دخترک همسایه این روزها دیگر کنار پنجره نمی نشیند، شاید چون خودش مثل اسباب بازیهایش کهنه شده اند
شاید چون بازی های این روزگار، رنگ و بوی ماندگی ندارند. می آیند، می روند و نمی شنیند
شاید چون کرگدن ها قسمت کرکس های پیری شده اند که ... نمی دانم
دخترک همسایه این روزها سخت مریض است و دیگر بیمارستان راهم نمی دهند تا با هم بشینیم و نخودی بخندیم
دخترک همسایه این روزها آنقدر مریض است که نمی داند گریه کند یا بمیرد
دخترک همسایه این روزها آنقدر نیست که شب ها وقتی خوابش می برد بوسه هایش را نثار گل ها پژمرده ی گلدانش می کند
دخترک همسایه این روزها زندگی را برای زنده ماندن ادامه می دهد
دخترک همسایه این روزها نه احمق است و نه حتی زیبا
و من برای اولین بار دلم برایش تنگ می شود

No comments: