Saturday, August 04, 2007

و من آرام آرام دیرم می شود

و هنوز هم یک جای کار می لنگد

و هنوزم می چرخم به دنبال ابمانی که روزگار درازیست از دست رفته است

و هنوز هم جای گلوله ها می سوزد

و جای بوسه ها

آرام خوابیده ام و هیچ خبری نیست از فریادی که در گلویم خفته است

آرام مرده ام و هیچ خبری نیست از بغضی که در فلبم زندانی شده است

آرام پوسیده ام و هیچ خبری نیست از کرم ها که جمع کنند خرده ریز دندانهای به هم فشرده ام را

آرام آرام آرام و من هنوز به آرام بودن عادت نکرده ام


می بینی پاک کنم خیلی وقت است تمام شده

و من آرام آرام مچاله می شوم زیر بار سنگینی نگاه هایی که دیر زمانی بود فراموش کرده بودم هرس کردنشان را

و من آرام آرام خسته می شوم از بودن

و من آرام آرام دیرم شده است؛ می دانم که می دانی باید رفت

می دانی دروغ است گفتن حقیقتی که انکارش می کنی

و من آرام آرام دروغ می گویم

4 comments:

Anonymous said...

می دانم که می دانی باید رفت میدانم که رفته¬ام مدتهاست...که رفته بودی مدتها... که تنها صدای پرت پرت شمعی ست که می¬آید... حتی زمانی که فکر می¬کردم هستی...!دروغ شده گفتن حقیقتی که انکارش میکنی...دروغ بوده...و همه چیز پیش می¬رود آرام آرام...!

Anonymous said...

حریفا، رو چراغ باده را بفروز. البته آرام آرام

Siamak said...

In niz bogzarad...

majid said...

jeddan ghashang neveshti, kaash manam mitunestam :).