و هنوز هم یک جای کار می لنگد
و هنوزم می چرخم به دنبال ابمانی که روزگار درازیست از دست رفته است
و هنوز هم جای گلوله ها می سوزد
و جای بوسه ها
آرام خوابیده ام و هیچ خبری نیست از فریادی که در گلویم خفته است
آرام مرده ام و هیچ خبری نیست از بغضی که در فلبم زندانی شده است
آرام پوسیده ام و هیچ خبری نیست از کرم ها که جمع کنند خرده ریز دندانهای به هم فشرده ام را
آرام آرام آرام و من هنوز به آرام بودن عادت نکرده ام
می بینی پاک کنم خیلی وقت است تمام شده
و من آرام آرام مچاله می شوم زیر بار سنگینی نگاه هایی که دیر زمانی بود فراموش کرده بودم هرس کردنشان را
و من آرام آرام خسته می شوم از بودن
و من آرام آرام دیرم شده است؛ می دانم که می دانی باید رفت
می دانی دروغ است گفتن حقیقتی که انکارش می کنی
و من آرام آرام دروغ می گویم
4 comments:
می دانم که می دانی باید رفت میدانم که رفته¬ام مدتهاست...که رفته بودی مدتها... که تنها صدای پرت پرت شمعی ست که می¬آید... حتی زمانی که فکر می¬کردم هستی...!دروغ شده گفتن حقیقتی که انکارش میکنی...دروغ بوده...و همه چیز پیش می¬رود آرام آرام...!
حریفا، رو چراغ باده را بفروز. البته آرام آرام
In niz bogzarad...
jeddan ghashang neveshti, kaash manam mitunestam :).
Post a Comment